چهل سالگی

چهل سالگی

دلنوشته
چهل سالگی

چهل سالگی

دلنوشته

هر چقدر عاشق تر باشی

هر چقدر عاشق تر باشی  ، نگاهت با بقیه فرق بیشتری خواهد داشت 

هر چقدر عاشق تر باشی ، معنی فاصله ها رو بیشتر خواهی فهمید 

هر چقدر عاشق تر باشی ، رویاهات رنگی تر خواهد بود 

هر چقدر عاشق تر باشی ،  تنهاتر خواهی بود 

هر چقدر عاشق تر باشی ، بیشتر میفهمی  و بیشتر عذاب خواهی کشید 

هر چقدر عاشق تر باشی ، ماهها و فصل ها رنگ و بوی دیگری خواهند داشت 

هر چقدر عاشق تر باشی ، زخم های وجودت  کاری تر خواهد بود 

هر چقدر عاشق تر باشی ، زخم ها دوست داشتنی تر خواهد بود 

هر چقدر عاشق تر باشی ، انتظار ها لذت بخش تر خواهد بود 


ای کاش

ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم 

زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست 

من که آسمان توبودم

من که آسمان تو بودم روا نبود 

چون ابر هر دقیقه درآیی به یک لباس 

هر روز به شیوه‌ای و لطفی دگری

هر روز به شیوه‌ای و لطفی دگری

چندانکه نگه می‌کنمت خوبتری

گفتم که به قاضی برمت تا دل خویش

بستانم و ترسم دل قاضی ببری

این روزها مدام سخن نیما یوشیج که در تولد یک سالگی فرزندش گفته بود تو ذهنم تکرار میشه اینکه یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان را دیدی...از این پس همه چیز ِ جهان تکراری‌ست. همه چیز، جز مهربانی و بیشتر از هر وقت دیگه ای زندگی برام تکراری شده حتی دیگه برای مهربانی و مهربانی کردن هم دلیلی باقی نموده یا بهتره بگم این حرفها دیگه خریداری ندارن مثلا اگر اینجا تو این کلبه تنهایی یه جوک از اتفاقهای اطرافمون بنویسم همه مشتاقانه میخونن و هزارتا کامنت و یادداشت بهش میبندن ولی وقتی از مهربانی و عشق چیزی نوشته میشه اولین حرفی که به ذهن خیلی ها میاد اینه که واقعا این چیزها هنوز هم هست ؟؟؟؟؟

منم مثل خیلی از آدم هایی که میشناسم افتادم به دایره عادت زندگی دایره ای که محیطش هر روز کوچیکتر میشه تا جایی که رسیده به 24 ساعت شبانه روز یعنی صبح با نور خورشید بیدار بشی و کار رو شروع کنی تا شب برسه و از شدت خستگی و تاریکی مطلق به خواب بری حتی دیگه خواب  هم اونجوری که باید نمیتونه این دایره رو بستش بده 

ولی میخوام بگم امروز اتفاقی افتاد که احساس کردم هنوز زنده ام یه تغییری تو روزم به وجود اومد و معشوقه زیبام بعد از مدتها برای این عاشقه خسته و بریده از هر کس و هر چیزی نشانه ای از بودنش فرستاد و من چقدر وجودم رو سیراب کردم از بودنش دوباره جان تازه ای گرفتم دوباره فهمیدم نیما یوشیج درست میشگفت هر چیزی تکراریه به جز مهربانی و عشق و خواستن 

پاییز امسال که شروع شد فکر میکردم که یکی از غریبانه ترین پاییزهای عمرم رو تجربه خواهم کرد ولی یک نشانه از عشق به یکباره زیبایی های پاییز رو بربرام چند برابر کرد و دلتنگی هاش رو ناچیز 

تصمیم دارم از فردا سفری رو شروع کنم و پاییز رو با طبیعت سهیم باشم نیاز به این تنهایی و تمرکز دارم شاید بیشتر بهش فکر کنم و این فکر کردنه باعث بشه بیشتر نشانه ازش بگیرم 

پاییز زیبا ممنونم از این همه زیبایی که بهم هدیه کردی ..............

 

 

کاش میتونستم قول رو بشکونم و برای مخاطب خاصم خاص مینوشتم