چهل سالگی

چهل سالگی

دلنوشته
چهل سالگی

چهل سالگی

دلنوشته

در آغوشم بگیر

در آغوشم بگیر 

 

بگذار گرمی دستت را حس کنم 

و مرا ببوس تا با هر بوسه ات به آسمان پرواز کنم 

نگاهم کن و التماسم را در چشمانم بخوان 

قلبم به پایت افتاده است  

لرزش دستانم و سستی قدمهایم را نظاره کن 

تنها تو را می خواهم 

بگذار در نگاهت غرق شوم 

و بگذار در آغوشت بخواب روم

بانوی من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این چمدان

تمام این مسافرخانه‌
از عطر دست‌های تو
پر خواهد شد
...
دهان اگر باز کند 

 این چمدان

دوستت دارم

دوستت دارم

می خواهم تو را به زمان

به حال و هوایم پیوند دهم

ستاره ای در مدارم!

می خواهم شکل واژه ها شوی

و سپیدی کاغذ

هر کتابی که چاپ می کنم

مردم که بخوانند

تو چون گلی در آن باشی

شکل دهانم

حرف که می زنم

مردم تو را شناور در صدایم ببینند

شکل دستانم

به میز که تکیه می کنم

ترا میان دستانم خواب ببینند

پروانه ای در دستان کودکی!

من عاشق حرفه ایم

شغلم عشق تو

عشق چرخان روی پوستم

تو زیر پوستم

من خیابان های شسته از باران بر دوش به جستجوی تو

 

چرا به من و باران ایست می دهی؟

وقتی می دانی

همه زندگی‌ام با تو

در ریزش باران خلاصه شده

وقتی می دانی

تنها کتابی که پس از تو می خوانم      

کتاب باران است

ممنونم

که به مدرسه راهم دادی

ممنونم

که الفبای عشق را به من آموختی

ممنونم

که پذیرفتی عشقم باشی

زمان در چمدان توست وقتی به سفر می روی...

همین بارانِ آهسته

همین بارانِ آهسته
همین نجوایِ گنجشکان
همین عطری که می‌آید؛
نگاه توست.