چهل سالگی

چهل سالگی

دلنوشته
چهل سالگی

چهل سالگی

دلنوشته

آمدنت

آمدن ات بازی زیبایی بود که زندگی با من شروع کرد 

و رفتنت روی دیگر سکه بود 

انگار این روی سکه بیشتر به زندگی من شبیه بود 

کاش هرگز تو را نمی دیدم

تا همیشه سراغ ات را

از رویاهام می گرفتم 

کاش همچنان در خواب هایم بودی 

کاش هرگز تو را نمی دیدم

شاید آن وقت

نه بغضی در گلویم بود

و نه این همه بار سنگینی خاطره ات 


وصال تو

 وصال توست

اگر دل را مرادی هست و مطلوبی

کنار توست

اگر غم را کناری هست و پایانی...


خلوت خاموش

من در این خلوت خاموش سکوت 

اگر از یاد تو یادی نکنم میشکنم 

سهراب سپهری 

پاییز فریبنده

الی جان از وقتی به یاد دارم روزهای شهریور با سرعت بیشتری نسبت به هر ماه دیگر از کنارمان عبور میکند انگار عجله دارند برای رسیدن به پاییز

 الی جان پاییز زیباست با رنگ برگهایش  ، روز و شبهای طولانی و کوچه پس کوچه های پر از بچه هایی که غمگین از تمام شدن تابستان و خوشحال برای پیدا کردن دوستان خود 
الی جان پاییز زیباست ولی فریبنده است 
الی پاییزهمه چیز را از ما میگیرد و خود در پشت این زیبایی ها  پنهان شده است 
امروز بیش از هر روز دیگری احساس میکنم در چند قدمی 40 سالگی و پاییز زندگیم هستم 
زیبایی خاصی همه چیز به خود گرفته ولی من 
ولی من بهتر از هر کسی میدانم در پس این زیبایی چه روزهای سختی در انتظارم است 
الی جان الان که خوب نگاه میکنم تمام زندگی ام پر از پاییزهایی هست که خوش رنگ و فریبنده است 
دوران مدرسه ، دوران دانشجویی ، رابطه عشقی و ......
چه زود پاییز همه اینها فرارسید 
چه زود رابطه عاشقانه من به پاییز رسید 
آه ، الی کاش در بهار دوباره پیدا کردنت بودم 
کاش این پاییز عمرم کنارت بودم 
چقدر رابطه من و تو داشت زیباتر میشد 
و من ساده لوح بودم که غرق در این زیبایی شدم 
غافل از این که پاییز عشقمان فرارسیده  زیبا اما فر یبنده 
و از پس آن زمستانی که سرد است و خاموش 
آه الی بغض گلویم را فشار میدهد حتی صدای ناله هایم هم در نمی آید 
چقدر دلم برای نوشتن کلماتی که مخاطب خاص داشته باشد تنگ شده 
چه آرزوی  دوری شده گفتن از زیبایی چشمهات 
چقدر محال است دیدن  روی ماهت 
آه الی خیلی زود پاییز فرارسید و این دفعه بدون هیچ مقدمه ای 
آه الی .......