کس نخواهد عشق بی آغوش را یا که ترک دلبر مدهوش را
در جدال عقل و دل ، عاقل مشو تو نهان کن در وجودت هوش را
عشق گر باشد چراغ راه تو بر سر عق آورد بیهوش را
گر بجنبد لحظه ای عشق قدیم شعله ور کن آتش خاموش را
ترس از اسن آتش زجانت دور دار عشق غران می نماید موش را
حرف مردم را زگوشت دور ریز تا نخواهی عشق بی آغوش را