چهل سالگی

چهل سالگی

دلنوشته
چهل سالگی

چهل سالگی

دلنوشته

بهار نمی آمد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بهار که آمد ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

برون نمیرود

برون نمی رود

از خاطرم خیال وصالت

اگرچه نیست وصالی

ولی خوشم به خیالت.

 

"رهی معیری"

عید که آمد

عید که آمد
فکری برای آسمان تو خواهم کرد
یادم باشد
روزهای آخر اسفند
دستمال خیسی روی ستاره هایت بکشم
و گلدانی
کنار ماهت بگذارم
زندگی
همیشه که این جور پیچ و تاب نخواهد داشت
بد نیست
گاهی هم دستی به موهایت بکشی
بایستی کنار پنجره
و با درخت و باغچه صحبت کنی
پنهان نمی کنم که پیش از این سطرها
"دوستت دارم" را
می خواسته ام بنویسم
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای آسمان تو
و سطرهای پنهانی خودم
خواهم کرد....

من با همه ی درد جهان ساختم


من با همه ی درد جهان ساختم اما

با درد تو هر ثانیه در حال نبردم

تو دور شدی از منو با اینهمه یک عمر

من غیر تو حتی به کسی فکر نکردم

 

من خسته ام از اینهمه تاوان جدایی

ای بی خبر از حال من امروز کجایی

من صبر نکردم که به این روز بیوفتم

انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی

ای دوست کجایی

 

انقدر که راحت به خودم سخت گرفتم

از عشق شده باور من درد کشیدن

میرم همه آینده ی من خاک شد از تو

با خاطره های تو چه باید بکنم من

 

من خسته ام از اینهمه تاوان جدایی

ای بی خبر از حال من امروز کجایی

من صبر نکردم که به این روز بیوفتم

انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی

ای دوست کجایی 

"روزبه بمانی "