چهل سالگی

چهل سالگی

دلنوشته
چهل سالگی

چهل سالگی

دلنوشته

یلدات مبارک نجوای من

چند وقت پیش بود یه مقاله ای میخوندم در خصوص ذهن انسان و  قابلیتهایی که داره  کلی آمار داده بودن در خصوص ظرفیت پردازش و ذخیره سازی و ... و مقایسه کرده بود با هرچی کامپیوتر و سیستم های پیشرفته است و نتیجه این شده بود که دست ساز بشر فعلا قدرت رقابت با ذهن یه آدم معمولی رو هم نداره  خوب ایناش خیلی برام جذابیت نداشت تا اینکه رسیدم به جایی که نوشته بود ذهن انسان در طول روز چندین میلیون کلمه رو نجوا میکنه یه خورده بیشتر دقت کردم به این جمله دیدم در همین لحظه که من دارم به این متن نگاه میکنم چقدر ذهنم درگیره و چقدر سر و صداست تو ذهنم  ، چقدر دارم با خودم حرف مینم و یه لحظه هم آروم نمیگیرم و بقیه هم  همینطور  خیل یحساس شدم رو این موضوع با خودم تصمیم گرفتم بیشتر به این حرفهایی که تو ذهنم زده میشه و نجوایی که همیش در درونش هست فکر کنم و اگر بتونم دسته بندیشون کنم 

نتیجه ، نتیجه اینکه هنوز بعد سالهای زیادی که از رفتن معشوقه ام میگذره و علی رغم اینکه من یه زندگی بسیار شلوغی رو برای خودم ساختم ، باز هم 90 درصد نجواهای ذهنم متعلق هست به یه مخاطب خاص انگار هر اتفاقی در عالم بیرون از ذهنم رخ میده یبار در درون ذهنم برای معشوقه ام تعریف میکنم و این تعریف کردن همچنان ادامه داره 

نمیشه اسمش رو گذاشت عادت بی شک تبدیل شده به یه نیاز 

نیاز ، آره دقیقاً من به این نجوا ها نیاز دارم 

من نیاز دارم به صدا کردن اسمش 

من نیاز دارم به درد دل کردن باهاش 

من نیاز دارم  به خیلی چیزهایی که بدون او نخواهد شد 

و چقدر  دردناکه جوری از معشوقه خودت منع بشی که حتی نتونی  اسمش رو به زبون بیاری 

درد عمیق  و کهنه من که هیچ میلم به مداوا کردنت نیست به تعداد تمام بارهایی که در ذهنم اسمت را  صدا کردم  دوستت دارم حتی در این شرایط که پیش آمده 

نجوای درونی من یلدات مبارک 

و من امروز خیلی خوشحالم که یک دقیقه بیشتر از روز قبل دوستت خواهم داشت