چهل سالگی

چهل سالگی

دلنوشته
چهل سالگی

چهل سالگی

دلنوشته

گلدان گلی میشوم...

نمی دانی چقدر آرزو دارم که یک بار

با آن چشمهایت به خاطرِ من، به من نگاه کنی.

یک گلدان گلی می‌شوم که نقش چشم‌هایت

روی آن کشیده شده، می‌روم زیر خاک

که هزار سال دیگر برسم دست آدمی

که بدون ترس بتواند بگوید: دوستت دارم.

می شود در همین لحظه...

می شود در همین لحظه
از راه برسی و
جوری مرا در آغوش بگیری
که حتی عقربه ها هم
جرات نکنند
از این لحظه عبور کنند!؟
و من به اندازه ی تمام روزهای
کم بودنت تو را ببویم و
در این زمانِ متوقف
سال ها در آغوشت زندگی کنم
بی ترس فردا ها ... ؟

نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده ام

ماه من!

نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده ام
فرسنگ ها هم که دور باشی
هوایت که به سرم بزند
می نشانمت کنار رویا هایم
دست های دلواپسم را
قفل می کنم به بودنت..
"تو"

همان جان منی
که گاهی می رسی به لبهایم...

انتظار...

از رابطه هایی که انتظار کشیدن رو براتون دردناک می کنه بترسید. 

قلبتون تا یه جایی توانِ تپیدن داره و مطمئن باشید 

کسی که شما رو منتظر می ذاره

نه تنها برای بدست آوردنتون تلاشی نکرده 

بلکه برای نگه داشتنتون هم تلاشی نمی کنه.

"سیران هیراف"