چهل سالگی

چهل سالگی

دلنوشته
چهل سالگی

چهل سالگی

دلنوشته

هوای دوست داشتن

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

می شود .....

می شود وقتی دارم یواشکی

توی جیب پیراهنت دنبال حواسم می گردم
بی هوا ببوسی مرا!ضعف کنم بروی برایم آب بیاوری،
بگویم اول خودت کمی بچش!بگویی چرا؟
بگویم آب قند لازمم!می شود هر کدام از کشوهای میزم را باز می کنم
ببینم نشسته ای و ناخن هایت را لاک می زنی!می شود وسط یکی از عاشقانه هایم
دراز بکشی و بگویی چهار دیواری اختیاری!می شود نیمه شب بیدارم کنی و بگویی
یک بوسه بدهکار بودی وقت تسویه حساب است!؟
می شود!؟
شک نکن!کار سختی نیست...کافی ست همان جا که هستی و این جملات را می خوانی
چشم هایت ببندی و دلت را هوایی کنی!کافی ست زیر لب بگویی دوستم داری تا ببینی
دستم توی جیبت دنبال یک حواس گم شده می گردد!ببینمت...چیزی گفتی عزیزم؟

با خیالت زندگی می کنم

با خیالت زندگی می کنم

و با خودت عاشقی.

کاش دو بار زاده می شدم؛

یکی برای مردن در آغوش تو،

یکی برای تماشای عاشقی کردنت!

 

"عباس معروفی"

چشم هایم را که بستم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تو را در کدام خاطره جا گذاشتم

تو را در کدام خاطره جا گذاشتم

در کدام کنج دلم پنهانت کردم

که پیدایت نمی کنم

حتی در این شب

که بی تابم

گیسوانت را نفس بکشم

بیا دوباره به همان خانه برگردیم

که چراغش را روشن گذاشتیم

و پنجره اش باز بود

رو به بهارنارنج همان اتاق

که تو را در آن شناختم

تا خودم را فراموش کنم

آن روزها

چقدر برای پرواز آسمان داشتیم.

آن قدر ترا نفس می کشم

تا پیدایت کنم

دست های تو هنوز

بوی لیموی تازه می دهد.